عشق غیر منتظره پارت 17
وی پایان زمان مدارس^
آنیا: خداحافظ همگی
بکی: خدافظ آنیا جونم!
از زبان آنیا^
وقتی رسیدم خونه مامان بابام نبودن ولی با کد مورس پیام گذاشته بودن که 3 یا 4 روز میرن ماموریت منم رفتم و برای باند غذا ریختم که یهو چشمم به ذهن باند افتاد یکی غرق در خون بود اما کی؟ آینده تموم شد خیلی عجیب بود هنوز پنج دقیقه نگذشته بود که بکی به من زنگ زد...
آنیا: سلام بکی جونم!
؟: اگه دلت میخواهد رفیق جون رو دوباره ببینی باید به این آدرس بیای. ...
ویو یه جایی^
؟: کی باید برم پیشش؟......مامان جون....بابایی....من به زودی میام پیشتون...
آنیا: خداحافظ همگی
بکی: خدافظ آنیا جونم!
از زبان آنیا^
وقتی رسیدم خونه مامان بابام نبودن ولی با کد مورس پیام گذاشته بودن که 3 یا 4 روز میرن ماموریت منم رفتم و برای باند غذا ریختم که یهو چشمم به ذهن باند افتاد یکی غرق در خون بود اما کی؟ آینده تموم شد خیلی عجیب بود هنوز پنج دقیقه نگذشته بود که بکی به من زنگ زد...
آنیا: سلام بکی جونم!
؟: اگه دلت میخواهد رفیق جون رو دوباره ببینی باید به این آدرس بیای. ...
ویو یه جایی^
؟: کی باید برم پیشش؟......مامان جون....بابایی....من به زودی میام پیشتون...
- ۵.۲k
- ۰۷ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط